سی و یک

سی و یک

سی و یک

سی و یک

ما

می‌شنویم

خش‌خش شکفتن زخم‌های بسترمان را

گندیدن این ملافه‌ها

معجزه‌ی یهودای ماست.


چگونه می‌شود

که تصویر پشت پنجره

دیواری گردد

و تو

زندانی یک قاب بی رمق

از باغ آینه‌ها باشی


و من

هم‌سُرای عرعرهای پاییزی

هم‌آواز سکوتشان

با آن لب‌های دوخته‌ام


در جعبه‌ی زمان

اسیر تک‌تک ثانیه‌ها

و زمان نمی‌گذرد

محکوم به تعقیب عقربه‌ها

بهت زده

تندیسی در میان چرک‌مُرد ملافه‌ها

خیره به آن قاب همیشه تکراری

و بوی مرگ از بسترمان جاری است


سردتر از یخ‌زدگی چای در لیوان

رمق از ما رخت بربسته است

و چه قدر جای ما در زندگی

خالی است!

نظرات 4 + ارسال نظر
علیرضا چهارشنبه 9 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:44 ب.ظ http://www.persian-craft.blogfa.com

عالی بود. یاد احمدرضا احمدی افتادم.

میان ماه من تا ماه گردون
...

فریق تاج‌گردون چهارشنبه 9 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:04 ب.ظ http://owl-snowy.blogspot.com

آره...
چقدر جای ما در زندگی خالی است...

ایرن پنج‌شنبه 10 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:44 ق.ظ

و چه قدر جای ما در زندگی خالیست....
تو که بدتر از منی دختر!یه نقطه ی سپید دیده نمیشه توی شعرات.....همش توصیف این گند مطلقیه که اسمشو گذاشتیم زندگی....
و اون قدر نرفتیم و حرکت نکردیم و مرده وار این جا نشستیم که دارم بوی پوسیدن خودمو حس می کنم!بوی گند یه ترسوی محکوم به زندگی!

این یک سنت ادبیه
ما ایرانی ها شادی کردن بلد نیستیم
روضه خوانی و سینه زنی ما رو این طور کرد
بلد نیستیم که لذت های درونی رو شعر کنیم و بیرون بریزیم

علیرضا سه‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:21 ق.ظ http://adabiyatejavan.blogfa.com

مریم ممکنه به انجمن جدید ما ملحق بشی؟برو سر بزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد