فکر کنم تابستان مغزم را خشکانده
بی هیچ الهامی
بی هیچ زایشی
از تابستان لعنتی متنفرم
شعرها ناقص و علیل اند
ایده ها می میرند
ثانیه ها به سنگینی پتکند
باد کولر مثل نفس مرده هاست
از این فصل مرده ی خواب آور و مسکر و کسالت بار و پر از خاطره بیزارم