سی و یک

سی و یک

سی و یک

سی و یک

هراس شبانه

لمیده زیر لحافی گرم از رویا:

قدم‌زنان میان هجوم سبزی از چمن 

قدمگاهم آسمان 

بال فرشتگان بر شانه‌هایم 

و چشمانم 

پنجره ی وهمناک سرزمین‌های گمشده 

 

ناگهان 

سردی دستان هراس 

مرا تاب می داد 

چون آونگ 

و هراس را نفس می کشیدم 

و مرا می ربود 

زلزله ای ناپیدا.

 پلک هایم ، خسته از هم آغوشی.

و لختی و لرزش و لجاجت در اندامم 

 

سر برآوردم 

گویی 

برآمده از عمق کوهستان 

دزدانه و ترسیده 

                        (سربرکشیده)

مثل طلوع ناقص خورشید 

به شماره کردن نفس هایت 

 

یک... دو... سه... 

 

آرامشی نه دیرپا 

بر من مستولی 

و باز 

سوار بر گرده ی رویا 

 

بگو! 

آیا تو نیز هم 

شبانگاهان 

دزدیده و ترسیده 

نفس هایم را 

شماره می کنی؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد