سی و یک

سی و یک

سی و یک

سی و یک

جلاد

ای که ستودن از آن توست!

ای میاندار میدان مرگ!

ای جلاد!

اکنون، حالا، اینک

که چشمانمان گرم قصه های توست

ما را به دار بسپار!

مباد آن دم

که با صدای ناگهان یک ستاره در افق

خواب، این نوشین غزل صبحگاهان،

این اسارت آگاهی

از ما بگریزد و تو

در حلقه دستان به هم پیچیده مان

به خواب روی!

ای جلاد!

نظرات 2 + ارسال نظر
سید یکشنبه 28 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:44 ق.ظ http://seyyedabedin.blogfa.com

خوب بود

علیرضا چهارشنبه 8 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:28 ب.ظ

وقتی این شعر را خوندم به یاد شاملو افتادم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد