سی و یک

سی و یک

سی و یک

سی و یک

از در درآمدی و من از خود به در شدم...

هرچند این را نامش برف نمی توان گذاشت و در برابر برف هایی که دیده ام کاریکاتوری بیش نیست اما چنان حالم را به جا آورده که گویی از خود به در شدم! صبح امروز بهترین صبح زمستان ۸۹ بود. بالاخره برف را نفس کشیدم هرچند اندک اما همین هم در این خشکزار برهوت که حتی زیبایی بیابان را نیز دریغ می کند، غنیمتی است. این اندک این ناچیز این بی مقدار برف چنان به جانم نشاط ریخت که می خواستم تمامی شهر را پیاده گز کنم ! حیف که اندک بود و چون نوعروسی بسیار زود از دیدگان پنهان شد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد