سی و یک

سی و یک

سی و یک

سی و یک

نامه ای به دزد جنگل شروود-ناتینگهام

رابین عزیزم!

خیلی سلام! حتما تو مرا نمی شناسی اما من خیلی خوب می شناسمت! جانم برایت بگوید که سرزمین ما جایی در خاور نزدیک، چیزی تو حال و هوای انگلستان شماست در قرون وسطی، فقط مناظر و جنگل و گل وگیاهش را بگیر، سر زنانش کیسه کن ، دقیقا می شود خودش.

می دانستی این درست است که تاریخ تکرار می شود. این را نمی دانستم نه آن وقتی که در پنج شش سالگی کارتونت را می دیدم و کلی کیف می کردم. این را وقتی فهمیدم که دیگر از کارتون دیدنم گذشته بود. نپرس چه جوری؟ کمی مشکل است توضیح بدهم. مثلا اگر تو ناتنیگهام یک داروغه ای بود که جیب اهالی را خالی می کرد برای خوش خدمتی به پرنس جان، خوب ما هم در حال حاضر داروغه داریم. جیب ما را خیلی خوب و تر و تمیز خالی می کند، حتی بهتر از داروغه شما! اما با عرض شرمندگی، راهزن های این دوره زمانه مثل تو نیستند که از داروغه بدزدند و به مردم پس بدهند هم از داروغه می دزدند و هم از مردم. خوب دیگر تاریخ کامل تکرار نشده است.

می دانم چه علاقه ای به کمانت داشتی! مثل جان برایت عزیز بود. امروز روز هم اسلحه و سلاح برای مردم عزیز است. مثلا همین الان عده ای در خیابان هستند که نظامی و ارتشی و پلیس نیستند اما اسلحه برایشان در حکم جان است! 

رابین عزیزم! خوش به حالت! زمانه تو هنوز اگرچه مذهب آلت دست بود اما هنوز یک پدر تاکی بود که خیلی عوض نشده بود. این دوره زمانه هی بگرد تا مرد خدا پیدا کنی، خود خدا گم شده چه برسد به مردش!

برای همین می گویم جایت خالی. اگر بودی حداقل چهار تا تیر می انداختی به این دزدان نابکار ملت، فایده ای نداشت اما دل خوشکنکی بود برای خودش. البته بودنت هم خطر داشت دستت را تا مچ یا آرنج قطع می کردند تیر و کمانت را می شکستند و تا 20 سال از حقوق اجتماعی ات مثل گشت و گذار در جنگل، دزدی، بوسیدن ماریان، دستشویی رفتن، حمام، نگاه چپ به داروغه، فحش زیر لبی به پرنس جان و... محروم می شدی. آن وقت که دیگر رابین هود نبودی، می شدی مثل یکی از ماها! پخمه و بی نمک! آش شله قلمکار!

نمی دانم. شاید اشتباه است که دلم بخواهد همین حالا این جا بودی شاید هم اصلا اشتباه است که زمانه تو را با این دوره آخرالزمان مقایسه کنم اما می دانم که داروغه ها و پرنس های امروز در قالبی نو و تر و تمیز، هنوز هم از کسی مثل تو می ترسند. موضوع این است که مثل تو را از کجا پیدا کنیم؟


دلم خیلی برایت تنگ نیست چون مرتب تکرارت را تلویزیون پخش می کند


قربانت

مریم عسگری

دی 89

نظرات 3 + ارسال نظر
علیرضا یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:03 ق.ظ

رابین هود عشق من از جمله مردهای انگلیسی مورد علاقه من هست

محسن محمدپور دوشنبه 27 دی‌ماه سال 1389 ساعت 06:09 ب.ظ http://bluepenn.blogsky.com

به به می بینم که با چه فرد انقلابی و با شخصیتی نامه نگاری فرموده اید...
خیلی کیف کردم مریم خداییش..
هی قیافه رابین هود جلو چشمم بود (البته کارتونیش) در حالیکه داره نامه تورو میخونه و متحیر مونده و یکمی غم تو چشماش رخنه کرده...
بیچاره فک میکرد الگویی میشه واسه دوران بعدش
نمیدونست انقلابی های این دوران خودشون یه پا داروغه اند...
منم مینویسم ..همین روزا...

سیمین دوشنبه 27 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:37 ب.ظ http://blackmight.blogsky.com

خیلی خیلی خوب تونستی اوضاع رو بیان کنی!!
آفرین به این قلم و فکر!
وبلاگت خیلی خوبه تقزیبا همه مطالب رو خوندم
موفق باشی عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد