سرمای صبح بهاری
می سوزاند!
کارگران
قطار، ردیف خیابانند!
خراب و خسته و خواب زده
هریک را بر دوش است
بیلی، کلنگی، کیسه ای!
پف آلود و چرک و چروک
لمیده بر کنار جوی کثیف خیابان در انتظار
در انتظار کار، کار و کار!
می هراسم از نگریستنشان
از این نومیدی باران بهاری
در انتظار کورسویی، شمعی شعله ای!
هریک را شرمی در چین پیشانی پنهان
هریک را سیگاری آتشی دودی در دهان
استخوانی در گلو
فریادی در نگاه!
هریک را انتظاری بی پایان!
سلام.جالب بود.
انتظاری برای فقط زنده ماندن
تابلوی کارگران مشغول کارند
از موارد آیین نامه راهنمایی ورانندگی حذف شد!
چقدر زیرکانه بود!
خیلی خوشحالم که می بینم شعری در مورد روز کارگر گفتید آنهم از سوی یک دختر ( یا زن که البته فرقی نمیکنه ) . معمولاً این سوژه ها چندان مورد توجه نیستند و در وبلاگ ها به چشم نمی خورند ، برای همین جای قدردانی داره . معلوم هم هست که دردمند هستی و درد را هم می شناسی .
شعر را هم از نظر انتخاب کلمات و وزن ها و رساندن بار معانی آنها خوب سرودی . با تقدیم احترام .