تنم را
خط به خط ، واژه به واژه،
به باران شستم:
دیگر سیاه مشق تو نخواهد بود
و نه دفتری پوشیده از ناسازوار واژگان مرده ی خونین
اینک
خیس از نمانم خسته ی بهاران
خالی از حسرت آتش!
دل داده به باد شرمگین اردی بهشتی
خیره به نقش های در هم فنجان
در انتظار سوغات آینده
در هیهای چرک مرد این شهر تلخ!
قشنگ بود
نویسنده با استعدادی هستی مریم امیدوارم موفق بشی
بنظر میاد وقتی به کامنت های خواننده ها پاسخ داده نمیشه ، میل و رغبت آمدن دوباره را از دست میدهند . یکجورایی حس بی اعتنایی از طرف صاحب وبلاگ بهشون دست میده که حس بسیار بدی است .
اصلا بی اعتنایی نیست من همه رو می خونم و به همه احترام می ذارم
از اومدن و خوندنت ممنونم
چقدر خوب بود مریم عزیزم... خیلی خوب و تلخ بود ... از اون تلخیا که تو جون آدم نفوذ می کنه... کلمه به کلمه و خط به خطش رو حس کردم ...
قربانت محبوب جون
بارانی که سوغاتش
دیگر
پاکی نیست،
و مرد
واژه ای فراموش شده!
چرا اینا رو چاپ نمی گنی؟
اینا برای چاب شدن هنوز ضعیفن در ضمن این روز روزگار شعر چاپ نمی کنن مگه این که خیلی معروف و مشهور باشی
تنم
زیر باران