سی و یک

سی و یک

سی و یک

سی و یک

این  شهوت بی ارضای چشمانم 

در تاب دیدار بی دیدن توست 

چنان که تو هرگز 

راضی نمی شوی 

از رفتن و هزار بار رفتن

و باز نمی مانی 

در دایره های فرضی زندگانی ات! 

آری من نیز 

نفس گیر و نفس بُر  

در پی قدم های سخت استوار توام

 به خیابان های خیس و گِل ریز نگاهی کن 

آن غربتی دستفروش چرکین و تار 

شاید منم! 

گویی که آهنگ خیابان

تو را از شنیدن آوازهای حلق دران من 

باز می دارد!   

گویی دیگر خیابان 

میعادگاه نهان عاشقان نیست!

نظرات 3 + ارسال نظر
روشنک پنج‌شنبه 2 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:31 ب.ظ

چه خوبه که ادم نسبت یه یکی این طور احساسی داشته باشه اما فکر نمی کنم در واقعیت ممکن باشه

تب40درجه شنبه 4 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:31 ق.ظ

هرچه تنشنه تر
حریص تر
ماندگارتر
دست نیافتنی تر

سرنوشت من با روزگارم
تو را نمی دانم

تابعد...

میرزا قلیدون شنبه 4 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:16 ب.ظ http://qoleydoon.blogspot.com

عالی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد