مرا به قهوه تلخ مهمان کن

تنم را  

خط به خط ، واژه به واژه، 

به باران شستم: 

دیگر سیاه مشق تو نخواهد بود 

و نه دفتری پوشیده از ناسازوار واژگان مرده ی خونین 

اینک 

خیس از نمانم خسته ی بهاران

خالی از حسرت آتش!

دل  داده به باد شرمگین اردی بهشتی 

خیره به نقش های در هم فنجان 

در انتظار سوغات آینده 

در هیهای چرک مرد این شهر تلخ!