تنم را خط به خط ، واژه به واژه، به باران شستم: دیگر سیاه مشق تو نخواهد بود و نه دفتری پوشیده از ناسازوار واژگان مرده ی خونین اینک خیس از نمانم خسته ی بهاران خالی از حسرت آتش! دل داده به باد شرمگین اردی بهشتی خیره به نقش های در هم فنجان در انتظار سوغات آینده در هیهای چرک مرد این شهر تلخ! |