این شهوت بی ارضای چشمانم در تاب دیدار بی دیدن توست چنان که تو هرگز راضی نمی شوی از رفتن و هزار بار رفتن و باز نمی مانی در دایره های فرضی زندگانی ات! آری من نیز نفس گیر و نفس بُر در پی قدم های سخت استوار توام به خیابان های خیس و گِل ریز نگاهی کن آن غربتی دستفروش چرکین و تار شاید منم! گویی که آهنگ خیابان تو را از شنیدن آوازهای حلق دران من باز می دارد! گویی دیگر خیابان میعادگاه نهان عاشقان نیست! |