ببین ردیف گنجشک ها را بر روی موج لرزان صدایم که چه باوقار نشسته اند و نگاه تو آن فاجعهای است که پروازشان خواهد داد. حجم خالی پیراهنم بی خیال و شاد روی طناب رخت تاب میخورد . و خندههایم زادهی چنین روزی است دریایی و نوشین. چادر گرم آفتاب سایهسار خندههای من و امروز ثانیهها مهربانانه با من راه میسپارند. کاش روز آخرم نبود! |