وقتی پرسیدم چرا به من نگفتی؟ زیر لبی خندید و گفت: روم نشد! البته واقعا اگر هم میگفت شاید من خیلی عادلانه برخورد نمیکردم. شاید مثل همیشه دستخوش احساسات میشدم و چیزی میپراندم. باز هم دیروز فهمیدم که مادرم را خوب نشناختهام. همیشه فکر میکردم که چیزی را در دلش نگه نمیدارد و حتماً به من میگوید. مخصوصا اگر آزاردهنده و اعصاب خردکن باشد. اما دیروز تازه فهمیدم که مادرم رفته دکتر و آزمایش بارداری داده چراکه ترسیده نکند باردار باشد! از خودم میپرسم به فرض که جواب مثبت بود تقصیر مادرم چیست که باید خجالت بکشد! این دستهگل یکی دیگر است و مادرم که مقصر نیست! این تقصیر خودخواهی پدرم است که مادرم هنوز هم hd مصرف میکند و هردویشان حاضر نیستند به کا.ن.دو.م فکر کنند. به رغم این همه بیماری ک نتیجه استفاده از این قرصهاست حاضر نیستند که ... . این تقصیر این عقبافتادگی فرهنگی است که هرچیزی را تابو می کند و یا به قول خودمان چون علم عثمان برمیافرازد تا الکی خجالت بکشیم. برای هیچ! تازه فهمیدم که مادرم هم مثل من تنهاست. باید به که میگفت که چقدر نگران است و چقدر دلش میخواهد درددل کند. تازه فهمیدم که ای بابا! همه تنهاییم و حضور فیزیکی و مجازی دردی از ما دوا نمیکند! |