روز خوبی بود دیروز هنوز باقی است اثر خراشههای ناخنش بر روی در می پزد دستانم را رنج گرم دستانش و می دزددم هنوز غرور آرام نگاهش زنگ صدایش این آخرین نشانه از تمامی آفرینش در گوشم جاری است و زمختی ترک لبانش بر گونههایم گرم و داغ و هوسناک. و من در برابرش مترسکی ساکت با تمنایی آرام بی تابی اندکی از آغوش گرم بویناکش بی قراری کمی از شورابههای تلخ نفسش و کلامش در من جاری: تو را سپاس که مرا آفریدی چنین عظیم و سترگ و تنها آری روز خوبی بود دیروز هبوط خدا به خانه ام |