دخترک رد پایش را می دید 

که چون قالبی از جیوه 

سبزی چمن را نهان می کرد 

 

دخترک می گریست 

از میان سوراخ چتر گُلی اش 

آفتاب به درون می تابید 

 

و رویای او را 

مثل رویای دم صبح 

آب می کرد