لمیده زیر لحافی گرم از رویا: قدمزنان میان هجوم سبزی از چمن قدمگاهم آسمان بال فرشتگان بر شانههایم و چشمانم پنجره ی وهمناک سرزمینهای گمشده ناگهان سردی دستان هراس مرا تاب می داد چون آونگ و هراس را نفس می کشیدم و مرا می ربود زلزله ای ناپیدا. پلک هایم ، خسته از هم آغوشی. و لختی و لرزش و لجاجت در اندامم سر برآوردم گویی برآمده از عمق کوهستان دزدانه و ترسیده (سربرکشیده) مثل طلوع ناقص خورشید به شماره کردن نفس هایت یک... دو... سه... آرامشی نه دیرپا بر من مستولی و باز سوار بر گرده ی رویا بگو! آیا تو نیز هم شبانگاهان دزدیده و ترسیده نفس هایم را شماره می کنی؟ |