قلبم ماهی یک حوض خالی است

لمیده بود مهتاب

بر سطح لرزان و آبی آب

و آن سوتر

تو بودی

بر سنگی سخت پاشویه‌ی حوض

و گونه‌هایت می شکستند

در سایه‌ی مهتابی آب.


این سو

به فاصله‌های افق

نگاه خیره‌ی من بود بر تو

و می اندیشیدم:


آه اگر غرقه نبودند

قایق‌های کاغذی‌ام

هم‌سفر اقیانوسی من می‌شدی

در این حوض بی کرانه


آّه اگر

کوچک نبودند

قایق های کاغذی‌ام

می‌خفتم

در  آغوش گرمت

شناور

در لرزش مواج آب


آه اگر

مشق‌های سخت شب نبودند

این قایق‌های کاغذی

با نمره‌های صفر

می‌شکستم

مرز صفر آب را


آه اگر

قایق‌های کاغذی‌ام

بودند

اکنون

با تو

لمیده بودم

آن سوی حوض مهتابی