دست به کار تابیدنم

و زمان دست به کار گشایش!

می بافم

از تمامی ثانیه ها

یک آبیْ ‌ژاکت گرم

تا چون بید نلرزی

در سردترین تولد برفی ات

و اوست

که می شکافد تکه تکه

ردای پوسیده ی ثانیه ها را

تا در کوتاه ترین شب زمستانی ام

بسوزاند فرصت بوسیدنت را