غرور و تعصب

خواندن رمان های انگلیسی همیشه جذاب است. از برونته ها گرفته تا آستین و کانن دویل و کریستی و... . من از آستین اِما و عروس ساندیتون را خوانده بودم. خاطره رمان‌هایی مواج و جذاب و روان همیشه با من بود. حالا دو روزی است که غرور و تعصب تمام شده! گویی بر مغز و قلبم داغ گذاشته است. به خصوص آقای دارسی. یک انگلیسی تمام عیار! دلخواه هر دختری! ثروتمند، جنتلمن، مغرور و با هیبت! مثل سیدنی شخصیت عروس ساندیتون یا آقای راچستر جین ایر یا هیت کلیف بلندی های بادگیر. حتی به نوعی شخصیت (اسمش یادم نیست) کتاب میدل مارچ. شاید کمی دخترانه است برای من ! در سی و یک سالگی عشق های انگلیسی قرون 18 و 19 باز هم دلم را ربوده است! شاید قحط چنین آدم هایی در واقعیت کنونی من این رمان ها را جذاب کرده!

حالا دلم می خواهد باز هم رمان کلاسیک بخوانم! از رمان های مدرن و داستان های کوتاه این دوره با هزار و یک جور کلک مدرنیته و پست مدرن دل بکنم و دوباره در انگلیس یا شاید هم فرانسه (عشاق نامدار) غرق شوم

دلم تنگ شده برای 11 تا 15 سالگی ام که تمام رمان های انگلیسی و فرانسوی و آمریکایی کلاسیک را جارو کرده بودم.

شاید دوباره بلندی های بادگیر را بخوانم