سکوت ساکت سرزمینم در کودکی یک ظهر چسبناک و سنگین سنگی پله های داغ همسایه و تنبلی بی تمنای کلاغ روی هره دیوار ؛ بگو چرا چنین غمناک است این آخرین تصویر از خاطرههای بی نشانم چرا چنین سمج مثل مگسهای وارفته مردابی چرا چنین جاری چونان شطی از جیوههای مذاب. خاطرههای بی اکسیژن بی نفس غبارآلود و خسته به تمنای مرگ من هر روز سرک میکشند از پس دیوار خانهام. ظهر خرداد 89 |