و چنین شد که معلق شدم حلق آویز میان دستانت و آسمان گویی پرواز بود مرا مرا که حتی پری باقی نمانده است چه رسد به بال های عقابی و سترگ آسمانی!
و چنین بود سرانجامم دانه ی برفی در برابر بوران خاکستر و مرا تندیس یخین میدان کرد نفس های جادوانه ات ای زن برفی!
و چنین خواهد بود من یکی از ستبر صنوبران این جنگل در آتشباد و تگرگ کویری ات خواهم مرد ای الهه دریایی ام!
مرا بر بام خانه ات برفراز مثل پرچمی یا حتی رختی برای پوشیدن بر این رسن پوسیده ی کاغذینت تا خوب خشک گردم! |