گرچه پروای آنم نیست که بگریزم
از ترحم سرد و خالی چشمانت
اما هرگز
ققنوس نخواهم بود
هرگز
تا از میان بال های فروشکسته ام
سربرکنم
و خاکستر استخوان هایم
میعاد تولد دوباره ام گردد
و دوباره
بیاغازم با تو
این فصل سرد و سترون را!