رصد

دشمن شان گشتم

بی آن که خواسته باشم

هرگز.


از میانه ی تنگ حضورشان

می‌گذرم

با لرزشی خیس و نمناک


می دراند از هم

چرمینه ی پوستم را

خیرگی نگاه دوخته شان.


غرقه در

خفگی سرد سکوت خنده‌هاشان

محو در محاق ظریف منحنی لب‌ها

با شتابی سنگین

در پی یافتن روزنه‌های صدا

می‌گذرم

از میانه تنگ حضورشان