در عصرگاه مشوش این پاییز سایه ها در مهتابی اند و مهتابی بزنگاه نگاه خیره ی آسمان است آفتاب دزدانه پنجه افکنده بر هره ی دیوار در کمین بوسه ی ما و تنم به تخیل آغوشت عریان! هیجان را بنوش اینک که در کشف سرزمین تازه ای هستی *** گفته بودی مرا تنگ در آغوش بدار مبادا که از میانمان باد را گذر باشد! اینک ببین این فراخنا این کرانه این کویر میان من وتو میعادگاه توفان است! |