جلاد

ای که ستودن از آن توست!

ای میاندار میدان مرگ!

ای جلاد!

اکنون، حالا، اینک

که چشمانمان گرم قصه های توست

ما را به دار بسپار!

مباد آن دم

که با صدای ناگهان یک ستاره در افق

خواب، این نوشین غزل صبحگاهان،

این اسارت آگاهی

از ما بگریزد و تو

در حلقه دستان به هم پیچیده مان

به خواب روی!

ای جلاد!