تقدیم به صانع ژاله

تو را از غربت خودخواسته‌شان

به در کشیدند

گویی عروسکی را

در خیمه شب بازی

لباس پوشاندند.

تو چکیدی از زندگی درهم تنیده ات

و قطره ای باران شدی

در مشت کثیفشان!

از غروب سرد سرزمینت

تا گرمای گلوله ای در گرماگرم عاشورایی نوین

در این «دشت گریان»

صدای فروخفته ما بودی

و صدایت را به بند کشیده

در شیشه ای رنگین فروختند!

اینک شربتی سوزان

از شهادتی دروغین و سخت ننگ‌آلود

از گندنای این شام‌بازار هزار رنگ

میان تاول های گلوی تو جاری است!

ای ژاله چکیده ای باران!

مبادا آن روز را

که تاب رذالت آوردن

خوی و رسم ما گردد.

چنین که یتیمانه

میان چنگال های وحشی شان

پیکر آزرمناکت

به سوی گور روان است!