شنیده ام ای شاعر که در ترانه هایت مرا واژه ای می جویی! به کندی ام بنگر به این مرگآور روزهای بی صدایم و مرا دل تنگی بخوان! ترادفی شگرف با سنگ پشتی پیر پناه گرفته در جان پناه سرسخت پستویش در اضطراب گذر ثانیه ها و کسر ثانیه ها.
معجزه ای است برایم که چنین کاهلانه روزگار مرا به دام دقایق کشیده است و صبح را به شبی ابری پیوند می دهد گویی گشتاور زمان بر سقف سخت جان پناهم می کوبد.
شاید روزگاری در آغازی نو پای گذارم بیرون و دیگر واژه ای نباشم در بند زنجیر یک کتاب! |