لبخند بی مایه و سخره آمیزت را چاشنی نکن با این کلمات قصار پوسیده و نخ نمای که : این نیز بگذرد! هرگز گذشت و گذری نخواهد بود. در رویاروی بلایا و مصایب، تازیانه زمان بر جان می نشیند و تو می توانی به راحتی رد و آثارش را بر تنم، بر پشتم و بر جانم، جاری ببینی. آری تنها گذشتن نیست که چگونه گذشتن مهم است. هر مصیبتی، هر بلایی، قطره ای است که اندک اندک روانت را چون صخره ای سخت سوراخ می کند و ناگاهان، می بینی که دلت و روح و روانت حفرهحفره اند. این نیز بگذرد؟ زهی خیال! گویی زمانه، آن سنگتراش پیری است که آهسته آهسته ، نگاره های مصیبت را، آیه های تاریک نکبت را بر جان ما حک کرده است. بخوان بر تن این ملت که چگونه عصاره و چکیده بدبختی اند. این زخم ها یا بگذار بگویم این نگاره ها در ما می ماند و آیندگان از ما به ارثش خواهند برد چونان که ما میراث دار زخم های نیاکان خویش هستیم.
آری این نیز نگذرد. چراکه اثرش، جان مایه اش، احساسش و تمامی آنچه که گذر دقیقه ای را به سال مبدل می کند، در ما باقی می ماند و خاطره می شود و ما هر روز دیوانگانی را مانندیم که خاطره بازی می کنیم. با زخم های خویش بازی کردن و درد کشیدن و آه نگفتن! این نیز نگذرد که تو می توانی دردها و ناله های مادرت و مادر مادرت و هفت هزار پشت او را یک جا در خویش مرور کنی و حتی دم نزنی!
ما ملت عاشق نی، عاشق غم و فراق و هجران، عاشق خماری مستی و نه شادی اش، عاشق بد دیدن و بد فهمی، عاشق خودآزاری و دیگرآزاری، آری این ما، میراث دار زخم های نیاکان خویش، راه به جایی نخواهیم داشت چراکه زمانه ما را اسیر این نگاره ها کرده است. پس گذشتی نیست که دلخوشنکی است این فاصله! از منزل مصیبت به منزل بدبیاری، بدبختی و ... . فاصله این دو منزل گول می زند ما را تا اندکی بیاساییم! |