زن در ظهر تابستان

درد مانند ماری خشمگین 

در کمرگاهم می پیچید 

و ران هایم می خروشیدند 

و توان رفته بود از دستانم 

و سپیدی به چهره ام گریخته بود 

و تمامی شکمم 

در جهشی ناموفق 

به گلو هجوم می آورد 

و چه خوب که می شد بنشینم

اندکی 

در کثافت بازاری که خیابان بود 

در تهوع خفه کننده ی گرما 

در یک ظهر تابستان 

عاجزانه می اندیشیدم 

کجاست فروشنده ای 

که در بساطش 

تنها یک دانه 

نوار بهداشتی باشد!