تقدیم به پرحرف ترین همکار!

ای تداعی زنجیره بافی 

ای همدم لحظه های بیکاری اداره 

لختی درنگ 

لختی فرصت 

چنان که تو می گویی 

فلک عاجز است از لمس دوران سرم 

بگذار دمی 

سر بسایم به سنگی شیشه ی میز 

و بی هیچ صدایی 

بمیرم 

در این ظهر کشمکش تابستانی