به تو که دیگر نمی نویسی

قصد نصیحت ندارم یا حتی گلایه یا حتی شکایت، فقط یک درد دل ساده است. وقتی کسی را خیلی دوست داری و او یک وبلاگ در بلاگ اسکای دارد و تو هر روز او را و دردهای او را می خوانی و می فهمی «ای بابا این که با اون که می شناختی خیلی فرق داره» کم کم به وبلاگش عادت می کنی! کم کم برای تو حکم یک جور داستان دنباله دار را پیدا می کند. قلم خوبی دارد و تو با عطش می خوانی و لذت می بری حتی وقتی غرغر می کند فحش می دهد مرتب شکایت می کند و کلاً چند روز در میان اشکت را در می آورد. جسارتش را می ستایی و آرزو می کنی ای کاش مثل او شجاع بودی!حالا چند روزی گذشته و هر بار که بلاگش را باز می کنی می بینی سفید است مثل برف! فقط چند ماهی تنها آن گوشه کنارها شنا می کنند و تبلیغات بلاگ اسکای صفحه را زینت بخشیده! حتی نوشته های قبلی هم پاک شده اند و تو تنها با صفحه ای خالی روبه رویی! حسابی دلت می گیرد. چون خیلی کم پیدا می شود که خوب بنویسند و لذت بخش بنویسند و در عین حال نوشته هایشان پرمغز و معنی باشد.  

نمی دانم دلیل این اعتصاب این احتکار این امساک چیست؟ حتما به حال روحی ات بر می گردد! شاید با ما لج کرده ای و مثل محمود جان قهر کردی و منت کش می خواهی! شاید هزار دلیل دیگر دارد و ما نمی دانیم. اما دلم برایت (برای نوشته هایت) تنگ شده!  

ای کاش دوباره بادهای بنفش تیره بر ما بوزند حتی با باران یا برف یا رعد و برق!