سی و یک

سی و یک

سی و یک

سی و یک

خیالات پنج بعدازظهر

طرف ساعت پنج عصر زمانی که همه دانشگاه در خواب فرو رفته از دفتر می‏‏زنم بیرون. آرام و بی‏ دغدغه راه می ‏افتم میان بلوارهای شهرک دانشگاه. سکوت همه جا را پر کرده. نه بادی،نه نسیمی، نه جنبشی! حتی یک برگ هم تکان نمی ‏خورد. آسمان ابری است و انگار چند وجبی به زمین نزدیک ‏تر. دانشجویان رفته ‏اند و همکاران گرامی خوابند یا در اتاقشان یا در منزلشان! این جور موقع‏ ها برای خودم یک بازیترتیب می‏دهم. به خودم می‏ گویم این‏ها واقعی نیست. این حیاط! این ساختمان ‏ها! این ابرها!این‏ها همه مدل هستند! ماکت! یا چیزی شبیه این. به خودم می‏ گویم نمی‏شود این‏ها واقعیباشد. نه پرنده‏ای پر می‏زند و نه انسانی عبور می‏ کند. به خودم می‏ گویم: به این تیرهای چراغ برق نگاه کن! چقدر کوچکند یا این نورافکن‏ ها! چقدر حقیرند! ساختمان‏ ها، بلوارها،همه چیز کوچکند. به خصوص آن کوه روبه‏ روی دانشگاه که انگار یک تپه گل است یا این درختان که چقدر کوتاهند! نه اینجا فقط یک ماکت است. یک نمونه و من میان این ماکت راه می ‏روم و کشف می‏ک نم که چقدر بزرگ است. دنیایی است مثل روستای پت پستچی!
در این هنگام برای خودم دو نقش در نظر می‏ گیرم: اول این که من هم یک آدمک کوکی هستم و الکی این وسط می ‏چرخم. اگر تصوراتم بر این پایه بچرخد شروع می‏ کنم مثل یک عروسک کوکی قیقاج رفتن. بی هیچ هدفی! راهم از وسط چمن ‏ها می‏ گیرم و الکی حیاط را دور می ‏زنم. حیف که آواز خواندن یادم رفته است. گاهی نیز به خود می‏ گویم من گالیورم! آمده ‏ام وسط این نمونک کوچک تا دنیای آدم کوچولوها را کشف کنم. خدا را چه دیدی شاید اهالی دهکده لی‏ لی‏‏ پوت از گوش ه‏ای پیدایشان شود و غافلگیرم کنند! این بازی حسابی به من می‏ چسبد. آخر وسط یک ماکت حالا خودت چه واقعی باشی یا کوکی دیگر زندگی معنا ندارد. تمام غصه ‏ها را بر باد می ‏دهم و آرام به این تخیل ظریف می ‏چسبم. فارغ از تمام دنیا بازی می‏ کنم. تا زمانی که به شهر می‏ رسم. حقیقت زندگی با آن دندان‏ های کثیف زشتش، آن صورت گندیده کریهش روبه ‏رویم است. آدم ‏ها با یک دنیا مصیبت از کنارم می‏ گذرند و من تازه به یاد نکبت زندگی ‏ام می‏افتم. به یاد آن دو که در خانه ‏ای پوشیده از سکوت مدفونند.به آن یکی که کیلومترها از ما دور است و آن چهارمی که بیست هزار فرسنگ زیر دریاست! بازی سخت تمام می‏ شود اما نگران نیستم. این کله پر از بازی است! پر از خیال! پر ازدنیاهای کشف نشده!
نظرات 6 + ارسال نظر
رها پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:01 ب.ظ http://badalijat.blogsky.com/

خوب می نویسی...

تب40درجه سه‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:48 ق.ظ

مراقب باش مریم.

تیراژه شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 08:00 ق.ظ http://tirajehnote.blogfa.com/

دل آشوبه های گرمی بود..
پر از اضطراب اما پر مهر..پر از تشویش اما با چشمنگرانی برای عزیزان

آوا سه‌شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:46 ب.ظ

سرم گیج رفت میان
این همه همهمه
های آدم بزرگها
یاحق...

تب۴۰درجه یکشنبه 11 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 02:19 ب.ظ

امروز یکسال وچند ماهه که رفتی
سال نو مبارک مریم

negar پنج‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 09:20 ق.ظ

یکی از دوستامو فرستادم خیلی راضیه سلام بچه ها

من هم دانشگاهیتون بودم کلی خاطره دارم اومدم سر زدم وبلاگ خوبی دارین .
یه چیزی رو می خواستم بهتون بگم برای اونایی که دنبال یه کاره پاره وقت با درآمد خوب هستند.

استخدام مدرس جهت تدریس در مدارس ابتدایی و راهنمایی
برای کلیه رشته ها و کلیه شهرهای ایران نیرو میخواد

هم کار با پرستیژ بالا ست
هم رزو مه کاری واستون میشه
هم درآمدش خیلی خوبه
هم می توانین با وقت خودتون تنظیم کنین

این گفتم چون من خودم زمان دانشجوییم خیلی به کار احتیاج داشتم ولی نبود.
پیشنهاد می کنم از دست ندین .
برای ثبت نام کافیه اسمتون ، شهرتون و ایمیلتون روبه شماره پیامک
30009900002424
پیامک کنید.

خودشون باهاتون تماس میگیرن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد