سی و یک

سی و یک

سی و یک

سی و یک

مرا به قهوه تلخ مهمان کن

تنم را  

خط به خط ، واژه به واژه، 

به باران شستم: 

دیگر سیاه مشق تو نخواهد بود 

و نه دفتری پوشیده از ناسازوار واژگان مرده ی خونین 

اینک 

خیس از نمانم خسته ی بهاران

خالی از حسرت آتش!

دل  داده به باد شرمگین اردی بهشتی 

خیره به نقش های در هم فنجان 

در انتظار سوغات آینده 

در هیهای چرک مرد این شهر تلخ! 

به تو که دیگر نمی نویسی

قصد نصیحت ندارم یا حتی گلایه یا حتی شکایت، فقط یک درد دل ساده است. وقتی کسی را خیلی دوست داری و او یک وبلاگ در بلاگ اسکای دارد و تو هر روز او را و دردهای او را می خوانی و می فهمی «ای بابا این که با اون که می شناختی خیلی فرق داره» کم کم به وبلاگش عادت می کنی! کم کم برای تو حکم یک جور داستان دنباله دار را پیدا می کند. قلم خوبی دارد و تو با عطش می خوانی و لذت می بری حتی وقتی غرغر می کند فحش می دهد مرتب شکایت می کند و کلاً چند روز در میان اشکت را در می آورد. جسارتش را می ستایی و آرزو می کنی ای کاش مثل او شجاع بودی!حالا چند روزی گذشته و هر بار که بلاگش را باز می کنی می بینی سفید است مثل برف! فقط چند ماهی تنها آن گوشه کنارها شنا می کنند و تبلیغات بلاگ اسکای صفحه را زینت بخشیده! حتی نوشته های قبلی هم پاک شده اند و تو تنها با صفحه ای خالی روبه رویی! حسابی دلت می گیرد. چون خیلی کم پیدا می شود که خوب بنویسند و لذت بخش بنویسند و در عین حال نوشته هایشان پرمغز و معنی باشد.  

نمی دانم دلیل این اعتصاب این احتکار این امساک چیست؟ حتما به حال روحی ات بر می گردد! شاید با ما لج کرده ای و مثل محمود جان قهر کردی و منت کش می خواهی! شاید هزار دلیل دیگر دارد و ما نمی دانیم. اما دلم برایت (برای نوشته هایت) تنگ شده!  

ای کاش دوباره بادهای بنفش تیره بر ما بوزند حتی با باران یا برف یا رعد و برق!

فقط یک بیمار رها شده آن هم فدای سرت!

چقدر جالب است که یک دفعه جایگاه قربانی و ظالم عوض شود . یا مثلا جای قاتل و مقتول یا بسیاری دیگر! مملکت ماست دیگه! هرچه فکر کنی به عمل می رسه! تو بگو الان پیتر پن از آسمون می‌آد و می‌شه مسوولی وزیری وکیلی! مطمئن باش تا نیت کنی از قوه به فعل رسیده! امروز در روزنامه فرهیختگان از قول وزیر بهداشت نقل شده که

اولا ًدو بیمار در بیابان رها نشده اند و یک بیمار بوده 

دوماً این بیمار هزینه بیمارستان را نداشته اما تمام خدمات درمانی را دریافت کرده و سپس فرد دیگری با لباس بیمارستان او را خارج می کند.

خوب این وسط یکی بپرسه زن حسابی! اگر طرف تمام خدمات درمانی رو دریافت کرده مرض داشته که خودش رو آواره بیابون کنه! اگه می خواسته فرار کنه پس چرا نرفته خونه دوستی آشنایی رفته وسط کشتزار خوابیده!

همین فرهیختگان اولین بار که این خبر رو چاپ کرد عکس دو نفر رو درج کرده بود که با وضع فجیعی وسط بیابون رها شده بودن! یا عکسه قلابی بوده یا وزیر بهداشت تازه از مریخ اومده!

حالا گیریم حرف این سرکار خانم درست! خوب اونایی که می رن بیمارستان و به علت بی پولی پذیرش نمی شن چی؟ 

تازه خانم دستجردی تهدید کردن که با کسانی که بخوان آبروی وزارت خونه رو ببرن برخورد می کنن! آنهم قضایی و اطلاعاتی جالبه یا مریض نمی شی یا اگر شدی و خدمات خوبی دریافت نکردی و از چیزی شکایت داشتی یا خفه می شی یا سروکارت با کرام اکاتبینه! یک هو دیدی مریض رها شده بدبخت شد محارب فی الارض! یا گفتن جریان فتنه طرف رو قاچاقی از بیمارستان برده بلکه آبروی مرضیه خانم رو ببره!

به همین راحتی جای همه چیز عوض شد و صورت مساله پاک شد و ما هم نتیجه گرفتیم که در مملکتی اسلامی عمام ضمان به مدیریت شعبه اولش(AGHA) و نیابت شعبه دومش(رییص جومحور)همه چیز بر وفق مراده


عشق کارگری

خالی وجودم 

خالی این دستان تهی 

تو را می ترساند 

و چقدر برای دوست داشتن  

عشق ورزیدن 

و زندگی کردن زود بود! 

 

اینک پری دستانم 

در گروی چشمانت! 

قلبم، جانم، زندگی ام در رهن بانک ها

اقساط بیچاره ام کردند 

چقدر برای دوشت داشتن دیر است!

روز کارگر...

سرمای صبح بهاری  

می سوزاند!  

کارگران 

قطار، ردیف خیابانند! 

خراب و خسته و خواب زده 

هریک را بر دوش است 

بیلی، کلنگی، کیسه ای! 

پف آلود و چرک و چروک 

لمیده بر کنار جوی کثیف خیابان در انتظار 

در انتظار کار، کار و کار! 

می هراسم از نگریستنشان 

از این نومیدی باران بهاری 

در انتظار کورسویی، شمعی شعله ای! 

هریک را شرمی در چین پیشانی پنهان 

هریک را سیگاری آتشی دودی در دهان 

استخوانی در گلو 

فریادی در نگاه! 

هریک را انتظاری بی پایان!