سی و یک

سی و یک

سی و یک

سی و یک

دلم می خواد این ها رو روبه روش بگم اما فاصله ها زیاده!

فردا تولد یک مرد خوب فروردینیه! کسی که سه چهار ساله می شناسمش اما خیلی دوسش دارم به خصوص این که عزیزترین کس خواهرمه!

محسن عزیزم تولدت حسابی مبارک باشه! یک سال خرمالویی نارنجی نارنجی

غرغرنامه

خداوند رحمان رحیم خوش شانس تر از ما نیافرید. توی این باد بهاری که همه یک لاقبا می گردن ما می لرزیم و کاپشن پوشیدیم! این دماغ گنده مان هم تنها مصرفش بارش است و بس! لوزه های گلویمان شده اندازه انار و عن قریب ریق رحمت را سر می کشیم. گوش هایمان یکی در میان می شنود و خلاصه سگ را بزنی سرما نمی خورد اما خدا ما را زد و ما دوبار سرما خوردیم. این هم دلیل محکمی بر عدالت الهی!

توی این مصیبت همکاران عزیز راه به راه می آیند و از ما حرف می کشند. می بینند ما حالمان خوب نیست و رفتنی هستیم از رو نمی روند. تمام کشو و پوشه و کمد را گشته اند و نامه پیدا کرده اند تا ما انجام دهیم.

درس های سنتور را تمرین نکرده ام. چون اصلا حال نداشتم نت را بخوانم چه برسد به حفظ کردنشان

خدا امروز را بخیر کند

به مادرم

پرانتز برای من عزیز است: 

گویی حجم خالی هواست 

میان دو کمانک پای خمیده ات 

چنین که کودکانه 

با دردی هوسران 

بر خیابان ها می لنگی!

صندلی های پارک 

ساییده از خاطرات زن های تنهایی 

قصه های بی آغاز و بی فرجام 

در رخوت پوسیده ی ظهرهای تابستان!

خالی خلوت خانه 

رویای دور نبودن توست 

اینک زیر کلاه تابستان 

غرقه در باران خلوتت 

رهسپارم پاییزم!