سی و یک

سی و یک

سی و یک

سی و یک

به من... می‌اندیشی؟...

به من...

می‌اندیشی؟...


چگونه آغاز شد

پیوند دوباره‌ام با تو؟


از یک شروع ناپیدا؟


آن چنان که دیگر

نمی‌توانم برویانم

فشردگی دانه ی دلم را.


لخته‌های خون درونم

کودکی نخواهد شد

از بس که رابطه‌ها

سترون بودند!


نظرات 4 + ارسال نظر
ایرن یکشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:19 ق.ظ http://sanoovania.blogsky.com

این خیلی خوب بود مریم!خوندن شعر هات همیشه لذت بخش بوده!و من این قدر با تک تک کلماتش همذات پنداری می کنم که انگار این ها رو خودم گفته باشم!

مرسی عزیزم
اگر می تونی که حتما می تونی حسابی انتقاد کن چون شعر بی منتقد مثل عتیقه های موزه می شه
خیلی به نظرت ایمان دارم

محمد یکشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:08 ب.ظ http://darkpoint.blogspot.com/

رابطه های نازا. خوب بود

مریم ترین سه‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:59 ق.ظ

سلام مریم عزیزم...دوست نادیده ام...خیلی مشتاق دیدنت بودم اما ایرن نامرد شما رو فقط واسه ی خودش می خواد...خواهری به اسم مریم...باید خواهر فوق العاده ای باشه...شعر ها فوق العاده بود...مرسی...

سلام
هرچند شما را ندیده‌ام اما آن قدر از خوبی و مهربانی شما شنیده ام که مطئمنم ایرن نسبت به شما احساس خواهری دارد
هر کس که اسمش مریم باشد همین است!
از لطف شما ممنونم
به امید دیدار

محبوب دوشنبه 7 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 02:23 ب.ظ

محشر بود این ...
لخته های خون درونم کودکی نخواهد شد
از بس که رابطه ها سترون بودند !

مرسی واقعا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد