سی و یک

سی و یک

سی و یک

سی و یک

شکرانه!

نگاه نکن 

چنین معصومانه و آرام 

دیری است که می‌شناسمت. 

چنین عاقل‌ مآب مباش 

که می دانم 

دیری است اندیشه‌ات را باخته‌ای. 

 

می‌دانم 

در پس ِ هر روز ِ سخت ِ دیگری 

هجرت می کنی 

از آسمان‌ها به خانه‌ات 

و قاه‌قاه خنده‌ات 

کابوس‌های شبانه‌ی ماست. 

 

می‌دانم 

چنین اثیری  

          و بی هیچ رحمی 

ما را  

به سخره می گیری 

و تبسمت 

نازکانه و ظریف 

چون یک هلال ماه. 

 

برابر این همه پرسش 

تنها نگاه توست 

خالی و پر از اندیشه 

گول‌زنک افق‌های دور 

و حتی ناتوان از دیدن نزدیک. 

 

این که می‌گویم و می‌شنوی 

کفرانه‌ای است 

به پاس خساستی سخت 

در آفرینش 

          آرزوهای  

                 ساده‌ی ما. 

 

یک بار 

تنها یک بار 

قدم بگذار 

بر این پست بی ارزش رویایی ات 

بر این 

زمین سرد 

و خویش را 

به دست باد بسپار 

تا نوازشت کند 

نغمه‌های بدآهنگ مخلوقات 

به نرمی یک تازیانه! 

تا بشنوی 

تا ببینی 

پروردگان خویش را. 

 

بیا به زمین 

بی هیچ ترسی 

تو را نفرین نمی کنیم 

ما، این عروسکان بازاری!

نظرات 3 + ارسال نظر
حامد سه‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:22 ب.ظ http://kooch88.blogsky.com

شعر زیبایی بود

علیرضا شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:24 ق.ظ http://avayetorkaman.blogsky.com/

شعرمو اصلاح کردم.یه رباعی هم گفتم

حامد جمعه 5 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:24 ب.ظ http://breathless.persianblog.ir/

فوقالعاده بود

ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد