سی و یک

سی و یک

سی و یک

سی و یک

دست به کار تابیدنم

و زمان دست به کار گشایش!

می بافم

از تمامی ثانیه ها

یک آبیْ ‌ژاکت گرم

تا چون بید نلرزی

در سردترین تولد برفی ات

و اوست

که می شکافد تکه تکه

ردای پوسیده ی ثانیه ها را

تا در کوتاه ترین شب زمستانی ام

بسوزاند فرصت بوسیدنت را
نظرات 2 + ارسال نظر
حامد دوشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:48 ق.ظ http://breathless.persianblog.ir

خیلی خوب گفته بودید آخرش رو...سوزاندن فرصت بوسیدن...اونم در کوتاه ترین شب زمستانی

متشکرم

علیرضا سه‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:17 ب.ظ http://www.poet.blogsky.com

یه مطلب برای یادبود کسی گذاشته ام نظرت راجع به اون شخص چیه؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد