زندگی آغاز شد
همچنان که من
آرام و بی آواز
پای دروازه طلایی تولد
تاب میخوردم
و حسادتم به کودکی بود
که خوابیده بود
در غلافی بافته از نور و نسیم
گویی که هیچ گاه
پای رفتن به دروازه را نداشت.
زیبا بود
کودک در غلافی از نور تو ولی غلافی دور نوری .. سلام. خوشحال شدم از آشنایی با شاعره ای که می بافد .. حتی اگر نخوانندش
ممنونم
زیبا بود
کودک در غلافی از نور
تو ولی
غلافی دور نوری ..
سلام.
خوشحال شدم از آشنایی با شاعره ای که می بافد ..
حتی اگر نخوانندش
ممنونم