سی و یک

سی و یک

سی و یک

سی و یک

زندگی آغاز شد

هم‌چنان که من

آرام و بی آواز

پای دروازه طلایی تولد

تاب می‌خوردم

و حسادتم به کودکی بود

که خوابیده بود

در غلافی بافته از نور و نسیم

گویی که هیچ گاه

پای رفتن به دروازه را نداشت.

نظرات 2 + ارسال نظر
ابوالفضل چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:01 ب.ظ http://mosed.blogsky.com/

زیبا بود

احسان پرسا چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:36 ب.ظ http://sahelneshin.parsiblog.com

کودک در غلافی از نور
تو ولی
غلافی دور نوری ..

سلام.
خوشحال شدم از آشنایی با شاعره ای که می بافد ..
حتی اگر نخوانندش

ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد