سی و یک

سی و یک

سی و یک

سی و یک

به تو که دیگر نمی نویسی

قصد نصیحت ندارم یا حتی گلایه یا حتی شکایت، فقط یک درد دل ساده است. وقتی کسی را خیلی دوست داری و او یک وبلاگ در بلاگ اسکای دارد و تو هر روز او را و دردهای او را می خوانی و می فهمی «ای بابا این که با اون که می شناختی خیلی فرق داره» کم کم به وبلاگش عادت می کنی! کم کم برای تو حکم یک جور داستان دنباله دار را پیدا می کند. قلم خوبی دارد و تو با عطش می خوانی و لذت می بری حتی وقتی غرغر می کند فحش می دهد مرتب شکایت می کند و کلاً چند روز در میان اشکت را در می آورد. جسارتش را می ستایی و آرزو می کنی ای کاش مثل او شجاع بودی!حالا چند روزی گذشته و هر بار که بلاگش را باز می کنی می بینی سفید است مثل برف! فقط چند ماهی تنها آن گوشه کنارها شنا می کنند و تبلیغات بلاگ اسکای صفحه را زینت بخشیده! حتی نوشته های قبلی هم پاک شده اند و تو تنها با صفحه ای خالی روبه رویی! حسابی دلت می گیرد. چون خیلی کم پیدا می شود که خوب بنویسند و لذت بخش بنویسند و در عین حال نوشته هایشان پرمغز و معنی باشد.  

نمی دانم دلیل این اعتصاب این احتکار این امساک چیست؟ حتما به حال روحی ات بر می گردد! شاید با ما لج کرده ای و مثل محمود جان قهر کردی و منت کش می خواهی! شاید هزار دلیل دیگر دارد و ما نمی دانیم. اما دلم برایت (برای نوشته هایت) تنگ شده!  

ای کاش دوباره بادهای بنفش تیره بر ما بوزند حتی با باران یا برف یا رعد و برق!

نظرات 7 + ارسال نظر
یه دوست جمعه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:21 ب.ظ http://yekdoost.blogsky.com/

شاید خسته شده از انتظار
انتظار برای اینکه بیاد اونی که باید بیاد و بخوونه اونی که برای اون نوشته.

نگار جمعه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 06:30 ب.ظ

:این کامنت و برای پست ماهی های اسیر وبلاگ ایرن تو وب مکث گذاشته بودم

چهارشنبه 14 اردیبهشت ماه سال 1390 ساعت 3:46
یه چیزه بی ربط به پست شما اگه بگم اینجا اشکالی نداره؟
میشه احترام گذاشت به تصمیم ایرن برای بستن وبلاگش اما کاش حداقل آرشیوشو میذاشت .واسه همه ی کسایی که دوست دارن نوشته هاشو .

می تونم حدس بزنم ایرن خوشش نیاد از چیزی که گفتم یا حتی شما عصبانی بشین از اینکه اینجا این چیزا رو نوشتم
اما فکر کنم میشه یه خورده هم حق داد به خواننده هایی که دلشون تنگ میشه واسه نوشته های نویسنده ی وبلاگی که دوسش دارن
ببخشید اگه حرفام مناسب نبود برای گفتن

هنوز هم موقع دلتنگی برای بادهای بنفش تیره میگم کاش حداقل آرشیو ابن وبلاگ بسته نبود تا میشد نوشته های قدیمی و خوند
هر چه قدر هم طولانی بشه اما باز منتظریم برای دوباره وزیدن بادهای بنفس تیره
به قول شما حتی با باران یا برف یا رعد و برق...

ایرن جمعه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:12 ب.ظ

ظرفیت وبلاگم پر شده بود.دیگه هیچ جوره منو راضی نمی کرد.نوشته ای که نتونه ذره ای از دردت کم کنه و یا التیام بخشت باشه چه فایده ای داره.این نوشتن های بی سر و ته و بی نتیجه که از هیچ کجا نشات نمی گرفت و به هیچ کجا نمی رسید چه فایده ای داشت.من سرشارم از نوشتن مریم.انگشتام مدام دکمه های کیبورد رو لمس می کنه ولی کلمات خساست می کنن و نمیان.من باید چیزی بنویسم بلندتر طولانی تر واقعی تر دردناک تر.این نوشته های وبلاگ نمی تونه حتا ذره ای از درد و غم منو انعکاس بده و این یعنی من عاجزم در نوشتن.دلم می خواد داستان بنویسم.یه داستان واقعی.یه کتاب واقعی که بوی نویی بده.که جلدش بنفش تیره باشه و روش اسم من نوشته شده باشه و صفحه ی اولش نوشته شده باشه تقدیم به مادرم!ولی ذهنم خالیه.روحم با من راه نمیاد.و انگشتان من فقط ذوق نوشتن دارند بی این که واژه ای از سرشون تراوش کنه.

قبل از این که کامنتت رو بخونم می خواستم بهت زنگ بزنم و بگم ایرن چرا دل نوشته ها رو به یک چیز بهتر تبدیل نمی کنی؟ ایرن عزیزم من سه داستان از تو خوندم و می دونم که قبلش سابقه ای در این زمینه نداشتی اما این داستان ها خیلی خوب بودن مثل قصه های ناهید کبیری یا ناستین مجابی یا خیلی های دیگه...
چرا وبلاگ داستان نمی زنی؟ اصلا این کامنت بازی رو هم رها کن! فکر کردی شاعر شعر می گه که دردهاش درمان بشه؟ نویسنده می نویسه که حالش خوب شه؟ اشتباه کردی! می نویسه چون چاره ای نداره! چون اگه ننویسه حالش بدتر می شه! بیا حد اقل داستان هاتو وبلاگ کن! تو کسادی کاغذ و قلم کسی مثل تو که لول فکریش بالاتر از هم ردیفاشه اگه ننویسه به خودش و به مغزش خیانت کرده!
ایرن جون ننوشتن دردت رو دوا نمی کنه ولی باعث می شه که کلا قاطی نکنی و هنوز اندکی زندگی کنی فقط اولش سخته بعدش می شه عادت زندگیت
ننوشتن خیانت به منه که تو این هنگامه بی دردی و بی فکری خودت رو از من خواننده دریغ می کنی!

میرزا قلیدون جمعه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:03 ب.ظ http://qoleydoon.blogsky.com

و جهان از هر سلامی خالییست ...

تب40درجه شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:02 ق.ظ

گاهی تشنگی وعطش بودن
خود لذت سیراب شدن را به دنبال داره
حتی به اندازه یک جستجوی کوتاه !

شادی یکشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:58 ب.ظ http://wordsofshadi.blogsky.com

مریم عاشق نوشته هاتم. چه قدر قلمت قشنگه 3>
ان شاءالله یه روزی تو هم مثه دوستت که می گی خسته نشی و همیشه بنویسی ;)

نبیل دوشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:11 ق.ظ http://khabardar.blogsky.com

سلام . من مهمون ناخونده ام . هنوز نمک گیر نشدم شاید هم شدیم . اگه اجازه بدی تو پست بعدی نظری بدیم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد