روز خوبی بود دیروز
هنوز باقی است
اثر خراشههای ناخنش بر روی در
می پزد دستانم را
رنج گرم دستانش
و می دزددم هنوز
غرور آرام نگاهش
زنگ صدایش
این آخرین نشانه از تمامی آفرینش
در گوشم جاری است
و زمختی ترک لبانش
بر گونههایم
گرم و داغ و هوسناک.
و من
در برابرش
مترسکی ساکت
با تمنایی آرام
بی تابی اندکی از آغوش گرم بویناکش
بی قراری کمی از شورابههای تلخ نفسش
و کلامش در من جاری:
تو را سپاس
که مرا آفریدی
چنین عظیم و سترگ و تنها
آری
روز خوبی بود دیروز
هبوط خدا به خانه ام