سی و یک

سی و یک

سی و یک

سی و یک

دلبخواه 2

چقدر روزهایم سنگین است. تنها می خواهم که جایی به دور از هر نفسی به دور از جنبشی یک لحظه بنشینم. مشت مشت برف سرد را بر کله داغ تبدارم مهمان کنم و بغضم را که از اعماق دلم خاک خورده است بشکنم. های های گریه ام دشت را بردارد و مرا از جا بکند و این کابوس همیشگی پاره شود.

می خواهم دست کنم در میان لباس هایم و خنجری درآورم تیز و برنده تا روزمرگی را بدرم. هیچ جایی سراغ داری که خاطراتم را بسته بندی در صندوقی مهر و موم معاوضه کنم؟ هر یک روز یاد و خاطره با یک روز شادی، آرامش!

می خواهم کسی را پیدا کنم و تمامی فریادهایم را که سال ها در من انباشته اند بر او ببارم

به شدت می خواهم که...

دلبخواه 1

1ـ چقدر می خواهم که شخصیت اصلی شهریار آینده باشم! 

2ـ چقدر می خواهم که در یک کوپه درجه یک ، وسط برف ، نزدیک قطب شمال جایی توی سوئد سفر کنم! 

3ـ چقدر می خواهم که پابرهنه روی ساحل با یک دامن نخی گشاد بدون هیچ تن پوش دیگری راه بروم! 

4ـ چقدر می خواهم که رقاص کاباره باشم! 

5ـ چقدر می خواهم که توی جنگل بلوط که بوی پوسیدگی و رطوبت از آن می بارد، به کنده یک درخت تکیه زنم و به خانه شکلاتی هانسل و گرتل خیره نگاه کنم! 

6ـ چقدر می خواهم که که تنها یک دقیقه سکوتی محض دنیا را فراگیرد و من با یک مغز خالی از خاطره یک دقیقه بی رویا بخوابم!  

۷ـ چقدر می خواهم که روی یک کنده درخت دراز بکشم و روی دریا شناور باشم!

 

پ.ن: 

1ـ شهریار آینده اثر جان کریستوفر 

4ـ در واقعیت رقص بلد نیستم 

6ـ نشد که بخوابم و خواب نبینم 

 

* دلبخواه ترین، همان اولی است.