سی و یک

سی و یک

سی و یک

سی و یک

این را می‌دانم که دیگر نمی‌توانم به آن کلاس مسخره برگردم! یاد گرفتن موسیقی در من نیست. نه حالش هست و نه ذوقش. حتی حسرت این همه پولی هم که خرج کردم نمی‌تواند مرا وادار کند که به سمت ساز بروم. نه سنتور و نه هیچ ساز دیگری! از اول هم چندان علاقه‌ای نداشتم. می خواستم ساعت‌های بیکاری شهرستان را پر کنم. اما حالا شده است یک معضلی! دیگر نمی‌روم و دوباره من می‌مانم و این همه ساعت خالی!

دلم هیجان می‌خواهد. اگر بشود که بروم والیبالی بسکتبالی چیزی خیلی عالی است!

 تف به ذاتشون! در سه ماه گذشته چندین نفر رو انفصال از خدمت کردن! همه از کارمندای سطح پایین و خدمات و قراردادی به خاطر جرایم احمقانه مثل اعتیاد که ماشاءالله همه معتادن یا مثلا کم کاری. در طی همین سه ماه گذشته بالغ بر ده ها تخلف و سوتی قانونی از مدیران و روسا گرفتن اما به هیچ جاشون هم نیست. تف به ذاتت جاسبی که سیستم دانشگاهیت این قدر خراب و خرتوخره.
یک سری از کارمندای ساعتی اخراجی رفتن شکایت. حالا رییس دانشگاه گفته اگر بدونم کی اینها رو استخدام کرده. حالا مثلا بدونی می خوای چکار کنی! شهامتت در این حد نیست. توی این یک سال که در حوزه کثیف ریاست تشریف دارم فهمیدم که چه جور آدمی هستی ضعیف کش دستمال کش بزرگون! مرتیکه عوضی فلان فلان شده.
همین آقا در جلسه هیأت کثیفه (رئیسه) فرمودن از این به بعد هر کارمندی روش زیاد شد از سه ماه تا یک سال انفصال. آقا تو که خودت ماهیانه قدر پول خون پدرت حقوق می گیری برات مهم نیست که کارمند بدبخت که به چهار بانک قسط می ده و باید با ماهی هفتصد هشتصد تومن شکم سیر کنه اگر منفصل شه یعنی چی؟
خیلی عصبانیم چون این بلاییه که قبلا سرخانوادم اومده. گور پدر رسم الخط و نوشتار و ادبیات. باید دهن باز کنم و فحش های آنچنانی بدم که...

somewhere سوفیا کاپولا با جدایی نادر از سیمین یک وجه مشترک داشت و آن سطح کمتر از حد انتظار بود. زمانی که تعریف چیزی، کسی یا جایی را خیلی می‌شنوی و می‌بینی که مرتب جایزه و تعریف و تمجید و تقدیر و... بارش می‌کنند به خود می گویی ای بابا! عجب چیزی باید باشد! اما وقتی به اصل ماجرا می‌رسی صاف می‌خورد توی ذوقت!

فیلم سوفیا کاپولا خیلی معمولی بود. زمانی که در ایتالیا چهچه‌های بسیار به نافش می‌بستند به خود گفتم حتمی باید این را دید! عجب فیلمی باید باشد. اما فیلم آبکی درآمد و یاد منتقدانی افتادم که تارانتینو را متهم به پارتی‌بازی کردند و گفتند که این فیلم ارزش آن چنانی ندارد که شایسته دریافت جایزه باشد.

شب پنج‌شنبه بود که بالاخره جدایی نادر از سیمین را دیدم. الحق که حال‌گیری اساسی بیش نبود. نه این که فیلم خوبی نباشد، اما فیلم به علت تکرار ساختارهای قبلی مؤلفش می‌لنگید. تمامی عناصر موجود در روایت‌های چهارشنبه سوری و درباره الی در آن جمع بودند و تنها جذابیتش بازی خوب بازیگرانش بود. مسلما من نه منتقد فیلمم و نه خیلی به دوربین و دکوپاژ و لوکیشن و این چیزها وارد، اما فیلم به من نمی‌چسبید و واقعا نمی‌فهمیدم که چرا فرهادی اقلا روایت‌های پیشینش را دستکاری نکرده و یا چرا موتیف‌های جدیدی به فیلم وارد نکرده است؟

ین را بگویم که این سلیقه و نظر شخصی من است و البته قضاوت من! والا قصدم توهین به هنر و شایستگی فرهادی و سوفیا کاپولا نبوده است. شاید شما دیده‌اید و پسندیده‌اید!

«جاده» تمام شده و از این به بعد هر گاه که به جاده فکر کنم تنها به یک راه خاکستر زده سوخته خالی از انسان می‌رسم. جاده تصورم را از سفر تغییر داده! از داستان جاده‌ای هم همین طور. سراسر رمان بسان یک جاده است که گویی بندبندش را کپی کرده و تکرار کرده‌اند اما به تو حس تکرار دست نمی‌دهد. اتفاق خیلی خاصی قرار نیست که پیش آید اما اتفاق بزرگ افتاده است! زمین در شرف نابودی است و بازمانده انسان‌ها دیگر به زمان‌های پیش از این اتفاق نامعلوم شباهتی ندارند. نویسنده هوشمندانه این اتفاق را شرح نمی‌دهد تا محور اصلی داستان این جاده لعنتی تمام‌نشدنی باشد. جاده مرا در هم ریخته و نظم ذهنی‌ام را آشفته کرده است.


- جایی از داستان مرد ـ قهرمان قصه ـ به خاطر آشفتگی‌اش دست بر سر می‌گذارد و از هق‌هق گریه به زانو درمی‌آید. اینجا را که خواندم از درون ضجه می‌زدم.

- جاده ی داستان بی شباهت به مسیر زندگی ما نیست! سراسر سوختگی، بی‌آبی، گرسنگی، بی‌اعتمادی، بی هویتی، و خیلی بی....های دیگر! اما شگفت این است که ما نیز چون پدر قصه اعتماد و امید خود را از دست نمی‌دهیم و با بهانه‌های کوچک خود  این مصیبت تمام‌نشدنی را اندکی قابل تحمل می‌سازیم.


«جاده» اثر کرمک مکارتی  ترجمه حسین نوش‌آذر انتشارات مروارید 

برادران

انسان شاید تا اندازه‌ای محصول تفکرات و ایده‌ها و خواست‌های خویش باشد و آن گونه زندگی کند، اما زمانی که شرایط محیطی و روانی تغییر کند حتماً رفتارهای او نیز تغییر خواهد کرد. تقسیم انسان‌ها در زندگی به خوب و بد و سیاه و سفید حاصل فراموش کردن همین موضوع است. همه‌ی ما در نهاد خود و در غرایز خود توان انجام کارهای خوب و بد را داریم. آنچه که اینها را شکوفا می‌کند، محیط است. این مقدمه‌ای است بر فیلم بسیار زیبای brothers به کارگردانی جیم شرایدان و بازی بسیار زیبای Jake Gyllenhaal ,Natalie Portman,Tobey Maguire محصول 2009. این که دو برادر در شرایط متفاوت محیطی رفتارهای کاملا متضادی ارائه می‌دهند. تا قبل از اعزام کاپیتان کاهیل به افغانستان او مرد خانواده و پدری مهربان و برادری دلسوز بود اما در شرایط بسیار متفاوت افغانستان و در هنگامه جنگ و پس از پشت سر نهادن اتفاقات بسیار دلخراش او به یک فرد نامطمئن، مشکوک و وسواسی، پدری عصبانی و همسری خشن و برادری شکاک بدل می‌شود. بر عکس او برادرش تامی که در ابتدای فیلم از زندان مرخص شده است، یک مست بی مسؤولیت است اما در نبود برادرش و قرار گرفتن در کانون توجه و عشق همسر برادرش، به یک عموی مهربان و پسر دلسوز و مسؤول تبدیل می‌شود. نویسنده فیلمنامه با چنان درایتی این استحاله را رقم زده و کارگردان چنان ماهرانه به تصویرش کشیده که ما ابداً به این استحاله شک نمی‌کنیم. جدا از پیام ضد جنگ فیلم، اصلی‌ترین مضمون و محتوایش همین است که حق نداریم در خصوص کسی قضاوت کنیم و او را شماتت نماییم بدون این که شرایط زندگی و محیطی او را در نظر بگیریم.

پ.ن: پیش از این زمانی که مجازات اعدام را برای قتل، قطع ید را برای دزدی، سنگسار را برای زنای محصنه، شلاق را برای مشروب می‌دیدم از خود می‌پرسیدم اگر خود خدا انسان بود و با این همه غریزه و خواست و هوس دست به گریبان بود آیا این مجازات‌ها را برای خویش می‌پذیرفت؟