سی و یک

سی و یک

سی و یک

سی و یک

آواز انگشتانت 

گوشم را هوایی کرده  

گویی زنجره ای در انگشتان تو 

خانه دارد

و باز هم خرداد

این شعر تکراری است اما مناسبت بسیار دارد با این روزها! 

تقدیم به خانواده سحابی 

 

خرداد را به تماشا بنشین

این موسم آزمون را

این همیشگی پیوستار سرد تاریخ در کشتن

ما را به تماشا بنشین

حلقه های بافته یک زنجیر

گرداگرد حوض نقاشی

لبالب از پرهای ارغوانی گنجشک های تابستان!

از خرداد برایم بدوز کفنی

اینک که رهسپارم

و این همه در من تکرار مکن

که اینک نه خردادست

بل که هنگامه سرد آذر ماه

در آستان کشتزار خشکیده زمستانی است

نفس بکش در این خونباره ی ترک خورده شهرم

تا بدانی

تا ببویی

و بر پوست تارتنک بسته ات

نقش بندد

این آشوبگاه خردادی!

تا خوب در جانت حک شود

که سرزمینم

تک ماه است

یگانه خرداد است!

زندگی منِ شاعر

شاعر

کودکی پریشانش را

درسطرهای گم و گور و لغلغه های ناسازش

گذرانـد؛


بلوغی سبز در پیش بود!

به دانایی خویش

قایق شعرش می لنگید.

از سطرها و جمله ها

فعل و فاعل را می دزدید

و خویش را مفعولی می دید

اسیر سرپنجه سرنوشت!


جوانی اش را

در دود سیگاری 

نرم و روان

به ناف آسمان می بست

و خویش را

تنها مسافر

کهکشان می پنداشت

_ مسافری کوچک از

سیاره ای یک نفره_

سوار بر اسب رام سرنوشت!


میان سالی را اندوه وترس در میان گرفت

و شاعر

دیده از حقایق فروشست

و انسان گشت

چه فرودی از دل ستارگان!


هنگامه ی پیرسالی

شاعر

لب فروبسته بود از هذیان هایش

از یاد برده بود عصیان تلخ خویش را

و زبان را

یک باره به زباله ها بخشیده بود!

شاعر

مرده بود!


نوشانوش صبحگاهان

از این آسمان تلخ

کمی مزه کن

چگونه با قهوه ی کوه های کوچک بی برف

آمیخته است!

مست نمی کند تو را

شرشر باران رقیقش کرده است!

از این حجم پر گیلاسش هراس نکن

تمام، هوای خالی است!

چه روزی!

چه روزی! 

سیاهه ی روز 

در نیمه ی گرم خورشیدی اش 

می تفتید 

و آرام آرام 

در دلم 

دشمن را رحمی پدید می آمد 

چونان که  

دستان کریهش 

جگر پاره اش را 

به زیر خاک می کرد 

چه روزی! 

نفرت در لایه های بی رنگ اندوهم 

ته نشین می شد 

و سپاه خورشید 

بر قفل گور مادرش 

بیهوده می تاخت! 

نامردی را بنگر 

که در سیاه روز مصیبتش 

دل را یارای آن نبود 

که به خاک بسپارد 

خاطرات پس افتاده ی ماتی را 

که به سیاهی 

بر دلم حک شده بود! 

 

دشمنی که مادرش مرده بود و هرچند آن روز  دلم برایش سوخته بود اما سپس ِ این روز، نفرتم از او فزونی یافت.