-
شوهر مادرم!
یکشنبه 2 مردادماه سال 1390 19:14
نمی شد که گفت ازدواج من با مادرم یک اتفاق میمون و مبارک است. چون اصلا دلخواه خودم نبود. خیلی پیش ترها اتفاق افتاد. زمانی که من معنی این چیزها را نمی فهمیدم. اما می دانستم که باید همسر مادرم باشم. می دانستم تنها کسی که می تواند جای خالی پدرم را که دست بر قضا هم پر و هم خالی بود، پر کند من هستم. این شد که شدم شوهر...
-
حسابی سرم شیره ای شده!
چهارشنبه 29 تیرماه سال 1390 09:49
خیلی پیشترها، نمیفهمیدم که آرزوی خواب بودن یعنی چه؟ مثلا وقتی مصیبتی پیش آید و آدم به خودش بگوید ای کاش خواب باشم یعنی چه؟ احساس این آدم را نمیفهمیدم. اما این دو هفته لعنتی جهنمی مرا وادار کرده که بگویم ای کاش همه این ها رویا باشد. آدم به خودش میگوید: من که محتاط هستم، من که قانونمدار هستم، این مصیبتها مال من...
-
صدای رویا
چهارشنبه 29 تیرماه سال 1390 09:40
لمیده بر نیمکت زنگ خورده ی آهنین در انتظار خیره به دورها پریشان گیسویش ریخته تا درگاه شانه ها تابش نیزه وار خورشید بر مغز عرق سرشار و ریزان و جوشان *** «نشسته بر نیمکتی چوبی در میان گستره ی سبز علف پهنای دامنش مادرانه علف ها را می نواخت چشمانش آبی بود و عمیق و صدایش رویای خیس یک بهار بارانی نفس هایش... دست هایش......
-
می ارزید
یکشنبه 26 تیرماه سال 1390 18:22
اگرچه تبر برایم سنگین بود اما صدای خرد شکستن قلبم به تمام سنگینی زمین می ارزید! اگرچه روزهای کاهلی ام پی در پی مرا در هم پیچیدند اما فروتنانه در تنبلی روزهای تابستان خود را به دار سپردن می ارزید...
-
و خداوند فرمود: ما دانشگاه را آفریدیم تا حسابی سرکار بمانید و ..
پنجشنبه 23 تیرماه سال 1390 12:09
این چند روز فکر می کنم به بی هنری ام! به این که اگر فی المثل این کار کارمندی نباشد، تکلیفم چیست؟ یا اگر کاری نبود، باز هم طفیل سفره خانواده بودم؟ اگر روزی اخراجم کنند یا دانشگاه تعطیل شود یا هزار و یک چیز دیگر اتفاق افتد، چه مهارتی دارم که نانم را دربیاورم. باید مثل 5 سال پیش بروم بازاریابی یا تدریس خصوصی یا منشی شرکت...
-
بیا و مرا تبعید کن....
چهارشنبه 22 تیرماه سال 1390 14:32
بیا و مرا تبعید کن مرا به قلاب سنگت ببند و در پشت بام خانه ات پرتابم کن به دوردست مه آلود بی نفس از این شرم آگین زندگی نفرت بار رهایم کن! مرا ببند به یک تخت آهنی تا ترک کنم این همه مصیبت را بیا و تبرت را بیاور تا قلبم بیش از این در خون ثانیه ها نتپد! بیا آواره ام کن از این مرداب تا رویای شبانه ام آغاز شود! بیا این کف...
-
«صدای پای اشک»
دوشنبه 20 تیرماه سال 1390 16:04
من باغبان قالی ام! تنها دو قدم اندک اندک و آرام آرام بر فرش خانه مان پا گذار جنگل تو را می گیرد! تمام آشوب هایمان سکسکه های گریه های بی ثمر از بغض های شکسته و نشکسته همه را اشک می کنیم تا این باغ آباد باشد! این دشتستان بی حاصل این باغ نخین پوسیده این رویای بی انجام نقشه دل آشوبه های ماست زنهار که شوری اشک های سرخ و...
-
همه در ریگ روانیم!
جمعه 17 تیرماه سال 1390 19:23
زن در ریگ روان زمانی که رمان زن در ریگ را می خواندم این قدر به نظرم وحشتناک نبود. تصاویر سیاه و سفید فیلم با خط های موازی شن چنان وحشتی به ذهنم القا کرده که هنوز هم با بستن چشم هایم خطوط روان شن را می توانم ببینم. به نظرم کتاب جذاب تر می آید اما نمی توان از بازی بسیار خوب بازیگران اصلی و به خصوص تصویربرداری و...
-
مثل یک سمندر!
چهارشنبه 8 تیرماه سال 1390 09:47
پیش درآمد: این پست اصلا خنده دار نیست یا نوستالژیک یا این که بعد از خواندنش بگویم: یادش بخیر! سراسرش را تنها عقده و کینه فرا گرفته است. درآمد: این پست اگر طولانی و حوصله سربر است نخوانیدش که تنها یک مرور تلخ از گذشتههای تلخ است! در کودکی بی رنگ و لعاب خویش هر چه را که میخواستم نمیشد و اگر میشد زمانی بود که دیگر...
-
صبحگاهان گورستان
چهارشنبه 8 تیرماه سال 1390 08:54
آشنا شدند گونه هایم با سردی خاک و حادثه ی تصویرش در اریب چشمانم فسرد. مذاب دیدگانم را وارونه وار چونان قندیل سحرگاهی در کوهستان حس نمی کردم؛ قدرت تنم را از بس که سرم سنگین بود! در گلوگاهی که نبود صدایم گره خورده زندانی بود و سوسوی باد در گوش من می وزید و می رقصاند تکه پاره های جامه ام را. آماده تدفینم! گویی شبنم های...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 تیرماه سال 1390 20:41
این شهوت بی ارضای چشمانم در تاب دیدار بی دیدن توست چنان که تو هرگز راضی نمی شوی از رفتن و هزار بار رفتن و باز نمی مانی در دایره های فرضی زندگانی ات! آری من نیز نفس گیر و نفس بُر در پی قدم های سخت استوار توام به خیابان های خیس و گِل ریز نگاهی کن آن غربتی دستفروش چرکین و تار شاید منم! گویی که آهنگ خیابان تو را از شنیدن...
-
تقدیم به پرحرف ترین همکار!
پنجشنبه 26 خردادماه سال 1390 11:53
ای تداعی زنجیره بافی ای همدم لحظه های بیکاری اداره لختی درنگ لختی فرصت چنان که تو می گویی فلک عاجز است از لمس دوران سرم بگذار دمی سر بسایم به سنگی شیشه ی میز و بی هیچ صدایی بمیرم در این ظهر کشمکش تابستانی
-
آدم های دانشگاه آزاد اسلامی اراک
سهشنبه 24 خردادماه سال 1390 18:40
در دانشگاهی که نه دانشگاه است و نه آزاد است و نه اسلامی، آدمهای مختلفی در سلک کارمندی در هم می لولند. از همه دست و همه جنس که خود مشتی هستند از خروار انبوه جامعه ای بی سروته! حال فرض کن که اراکی هم باشند... قصدم نه توهین است و نه می خواهم دوباره روشنفکربازی آغاز کنم که دیگر خیلی دیر است برای این اداها. یک تنها یک...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 خردادماه سال 1390 20:15
تمام وقت دیدارمان به کوتاه کردن سر و تهش گذشته است! دزدیدن از بوسه ها نهان کردن دست ها بستن چشم ها و... آری این گونه شد که ما هدفمند شدیم!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 خردادماه سال 1390 19:53
آواز انگشتانت گوشم را هوایی کرده گویی زنجره ای در انگشتان تو خانه دارد
-
و باز هم خرداد
جمعه 13 خردادماه سال 1390 17:22
این شعر تکراری است اما مناسبت بسیار دارد با این روزها! تقدیم به خانواده سحابی خرداد را به تماشا بنشین این موسم آزمون را این همیشگی پیوستار سرد تاریخ در کشتن ما را به تماشا بنشین حلقه های بافته یک زنجیر گرداگرد حوض نقاشی لبالب از پرهای ارغوانی گنجشک های تابستان! از خرداد برایم بدوز کفنی اینک که رهسپارم و این همه در من...
-
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
سهشنبه 10 خردادماه سال 1390 09:22
وقتی گفت که شرمنده دیگر گل نداشتیم تو را از درجه 2 آفریدیم خیلی موضوع را جدی نگرفتم. گفتم ای بابا چه فرقی دارد؟ مگر دستگاه آفرینش هم مثل طبقه بندی هندی هاست که ما نجس باشیم و الباقی برتر و پاک. این شد که بی هیچ اعتراضی راه افتادم و آمدم. وقتی چند صباحی در این کره خاکی سر کردم تازه فهمیدم ای دل غافل! ما چقدر با بقیه...
-
زندگی منِ شاعر
شنبه 7 خردادماه سال 1390 21:34
شاعر کودکی پریشانش را درسطرهای گم و گور و لغلغه های ناسازش گذرانـد؛ بلوغی سبز در پیش بود! به دانایی خویش قایق شعرش می لنگید. از سطرها و جمله ها فعل و فاعل را می دزدید و خویش را مفعولی می دید اسیر سرپنجه سرنوشت! جوانی اش را در دود سیگاری نرم و روان به ناف آسمان می بست و خویش را تنها مسافر کهکشان می پنداشت _ مسافری کوچک...
-
شجریان و ساسی مانکن!
چهارشنبه 4 خردادماه سال 1390 22:17
من خیلی شجریان گوش نمی دادم! اول این که به خاطر شرایط ذهنی و روانی آواز ایرانی خیلی دلچسبم نیست و تصنیف را بیشتر می پسندم ثانیا ایشان جایی موسیقی پاپ و زیرزمینی را حرامزاده خوانده بود و من نپسندیدم. چراکه اگر سبک و سیاق عده ای جداست نباید آنها را سرزنش کرد. اما انصافا چند روزی است که تصنیف بت چین را گوش می دهم و حظ می...
-
نوشانوش صبحگاهان
چهارشنبه 4 خردادماه سال 1390 22:02
از این آسمان تلخ کمی مزه کن چگونه با قهوه ی کوه های کوچک بی برف آمیخته است! مست نمی کند تو را شرشر باران رقیقش کرده است! از این حجم پر گیلاسش هراس نکن تمام، هوای خالی است!
-
مردم روشن مملکت ما
یکشنبه 1 خردادماه سال 1390 14:23
این مملکت ما درست نخواهد شد. تا زمانی که مردمانش فکر و اندیشه را عوض نکنند همین خواهد بود! من مرده و شما زنده! نمونه اش همین دوستان تحصیل کرده کتاب خوان دانشگاهی! هر روز که با هم گفتگو می کنیم این باور برای من محکم تر می شود که نه ! این جماعت فقط پوست انداخته اند و جامه گردانده اند! میان جامه و درون پوست همان است که...
-
چه روزی!
یکشنبه 1 خردادماه سال 1390 14:05
چه روزی! سیاهه ی روز در نیمه ی گرم خورشیدی اش می تفتید و آرام آرام در دلم دشمن را رحمی پدید می آمد چونان که دستان کریهش جگر پاره اش را به زیر خاک می کرد چه روزی! نفرت در لایه های بی رنگ اندوهم ته نشین می شد و سپاه خورشید بر قفل گور مادرش بیهوده می تاخت! نامردی را بنگر که در سیاه روز مصیبتش دل را یارای آن نبود که به...
-
مرا به قهوه تلخ مهمان کن
سهشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1390 20:03
تنم را خط به خط ، واژه به واژه، به باران شستم: دیگر سیاه مشق تو نخواهد بود و نه دفتری پوشیده از ناسازوار واژگان مرده ی خونین اینک خیس از نمانم خسته ی بهاران خالی از حسرت آتش! دل داده به باد شرمگین اردی بهشتی خیره به نقش های در هم فنجان در انتظار سوغات آینده در هیهای چرک مرد این شهر تلخ!
-
به تو که دیگر نمی نویسی
پنجشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1390 20:26
قصد نصیحت ندارم یا حتی گلایه یا حتی شکایت، فقط یک درد دل ساده است. وقتی کسی را خیلی دوست داری و او یک وبلاگ در بلاگ اسکای دارد و تو هر روز او را و دردهای او را می خوانی و می فهمی «ای بابا این که با اون که می شناختی خیلی فرق داره» کم کم به وبلاگش عادت می کنی! کم کم برای تو حکم یک جور داستان دنباله دار را پیدا می کند....
-
فقط یک بیمار رها شده آن هم فدای سرت!
چهارشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1390 13:25
چقدر جالب است که یک دفعه جایگاه قربانی و ظالم عوض شود . یا مثلا جای قاتل و مقتول یا بسیاری دیگر! مملکت ماست دیگه! هرچه فکر کنی به عمل می رسه! تو بگو الان پیتر پن از آسمون میآد و میشه مسوولی وزیری وکیلی! مطمئن باش تا نیت کنی از قوه به فعل رسیده! امروز در روزنامه فرهیختگان از قول وزیر بهداشت نقل شده که اولا ًدو بیمار...
-
عشق کارگری
یکشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1390 17:40
خالی وجودم خالی این دستان تهی تو را می ترساند و چقدر برای دوست داشتن عشق ورزیدن و زندگی کردن زود بود! اینک پری دستانم در گروی چشمانت! قلبم، جانم، زندگی ام در رهن بانک ها اقساط بیچاره ام کردند چقدر برای دوشت داشتن دیر است!
-
روز کارگر...
یکشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1390 17:36
سرمای صبح بهاری می سوزاند! کارگران قطار، ردیف خیابانند! خراب و خسته و خواب زده هریک را بر دوش است بیلی، کلنگی، کیسه ای! پف آلود و چرک و چروک لمیده بر کنار جوی کثیف خیابان در انتظار در انتظار کار، کار و کار! می هراسم از نگریستنشان از این نومیدی باران بهاری در انتظار کورسویی، شمعی شعله ای! هریک را شرمی در چین پیشانی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 اردیبهشتماه سال 1390 13:55
در یک روز شنبه خبری را می شنوی آرام آرام به خود می گویی (طوری که شیطان نشنود) یعنی می شود که این بار بشود! تا ظهر تا بعدازظهر خبر در سرت می چرخد. جرات نداری که خوشحال باشی. جرات نداری که بلند بگویی. ناگهان می فهمی که کسی مخالف است و با زمزمه هایش نقشه هایت را نقش کرده است برآب! حالا مانده ای که این کار درست است یا...
-
virus
شنبه 10 اردیبهشتماه سال 1390 13:51
هیچ اندیشیدهای؟ تو را با nod32 چه تفاوتی است هر روز نام عبورم نامعتبر است در درگاه چشمانت هر روز این تکرار می شود: The user name or password is invalid
-
به مردانی که ...
یکشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1390 19:27
اولین تماس جسمی من با یک پسر برای ارتباط صکثی کلاس پنجم اتفاق افتاد. من که با یک مانتوی سبز کلوش دامن پیلیسه رفته بودم از لوازم التحریر محله مان چیزی بخرم, همون طور که کنار پیشخون ایستاده بودم حس کردم کسی از پشت به من چسبید و هی خودش رو به من فشار داد. ناگهان از ترس و انزجار استفراغم گرفت و حس کردم تمام دنیا رو سرم...